معترف شدن. اقرار کردن. اذعان کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : بزرگان دانا بیکسو شدند بنادانی خویش خستو شدند. فردوسی. همه حکمای هند جمع شدند نتوانستند شناخت که آن بازی بر چه سان است و بر دانش او خستو شدند. (مجمل التواریخ و القصص) ، ایمان آوردن. مؤمن شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
معترف شدن. اقرار کردن. اذعان کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : بزرگان دانا بیکسو شدند بنادانی خویش خستو شدند. فردوسی. همه حکمای هند جمع شدند نتوانستند شناخت که آن بازی بر چه سان است و بر دانش او خستو شدند. (مجمل التواریخ و القصص) ، ایمان آوردن. مؤمن شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
مجروح گشتن. مجروح شدن. جراحت برداشتن. زخمدار شدن: عبیداﷲ عمودی آهنین در دست داشت بینداخت بر روی مختار آمد و لب زیرینیش خسته شد بفرمود تا زندانش بردند. (ترجمه طبری بلعمی). تیری از مسلمانان به ملک روم آمد و خسته شد. (ترجمه طبری بلعمی). که از کارتان دل شکسته شوند برین خستگی نیز خسته شوند. فردوسی. پس صید خسته شده تیز گام چه تازی همی خیره در دست دام. اسدی. هر دل که طواف کرد گرد در عشق هم خسته شود در آخر از خنجر عشق. خواجه عبداﷲ انصاری. عاقبت ملک الروم را تیری رسید خسته شد رومیان بهزیمت باز گشتند. (مجمل التواریخ و القصص). و مردم بسیار کشته و خسته شدند. (ترجمه اعثم کوفی) ، درمانده گشتن. وامانده شدن. (از ناظم الاطباء). مانده شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
مجروح گشتن. مجروح شدن. جراحت برداشتن. زخمدار شدن: عبیداﷲ عمودی آهنین در دست داشت بینداخت بر روی مختار آمد و لب زیرینیش خسته شد بفرمود تا زندانش بردند. (ترجمه طبری بلعمی). تیری از مسلمانان به ملک روم آمد و خسته شد. (ترجمه طبری بلعمی). که از کارتان دل شکسته شوند برین خستگی نیز خسته شوند. فردوسی. پس صید خسته شده تیز گام چه تازی همی خیره در دست دام. اسدی. هر دل که طواف کرد گرد در عشق هم خسته شود در آخر از خنجر عشق. خواجه عبداﷲ انصاری. عاقبت ملک الروم را تیری رسید خسته شد رومیان بهزیمت باز گشتند. (مجمل التواریخ و القصص). و مردم بسیار کشته و خسته شدند. (ترجمه اعثم کوفی) ، درمانده گشتن. وامانده شدن. (از ناظم الاطباء). مانده شدن. (یادداشت بخط مؤلف)